Image result for ‫سهراب سپهری‬‎

سهراب سپهری در 15 مهر ماه 1307 در شهر کاشان به دنیا آمد. پدرش اسدالله سپهری کارمند اداره پست و تلگراف بود و هنگامی که سهراب نوجوان بود پدرش از دو پا فلج شد. با این حال به هنر و ادب علاقه ای وافر داشت. نقاشی می کرد، تار می ساخت و خط خوبی هم داشت.
-----------------------------------------------------
              - صدای پای آب-

چه خیالی، چه خیالی ... می دانم

پرده ام بی جان است.

خوب می دانم،

حوض نقاشی من بی ماهی است.

بار خود را بستم،

رفتم از شهر خیالات سبک بیرون

دلم از غربت سنجاقک پر.


من به آغاز زمین نزدیکم

نبض گل ها را می گیرم

آشنا هستم با

سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت

 نردبانی که از آن 

عشق

می رفت

 به بام ملکوت ...

اهل کاشانم ، اما

شهر من کاشان نیست

نشهر من گم شده است

نه آهنگ پر از موج صدائی

من با تاب

من با تب

خانه ای

در طرف دیگر شب ساخته ام ...

زندگی

بال و پری دارد با

وسعت مرگ

پرشی دارد اندازه ی عشق ...

زندگی چیزی نیست

که لب طاقچه ی عادت

از یاد من و تو

برود...

چه خیالی، چه خیالی ... می دانم

پرده ام بی جان است.

خوب می دانم،

حوض نقاشی من بی ماهی است.

هر کجا هستم، باشم

آسمان مال من است

پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است

چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند قارچ های غربت؟

Image result for ‫شعر صدای پای آب سهراب‬‎

------------------------------------------

                           - چشم ها را باید شست-

چشم ها را

باید شست

جور دیگر باید

دید ...

چتر ها را باید بست 

زیر باران باید رفت

 فکر را، خاطره را

 زیر باران باید برد ..

 زندگی

 آبتنی کردن در

 حوضچه ی «اکنون» است ....


 بد نگوییم به مهتاب


 اگر تب داریم ...


  کار ما نیست

 شناسایی «راز» گل ِ سرخ


  کار ما شاید این است

 که میان گل نیلوفر و قرن

 پی آواز حقیقت بدویم ...


 دچار یعنی عاشق

 و فکر کن که چه تنهاست

 اگر که ماهی کوچک

 دچار آبی دریای بیکران باشد ...

 خوشا به حال گیاهان

 که عاشق نورند

و دست منبسط نور

 روی شانه ی آن ها است ...

 نه

 وصل ممکن نیست

 همیشه

 فاصله ای هست.

 همیشه فاصله ای هست

 دچار باید بود

 وگرنه زمزمه ی حیرت میان دو حرف

 حرام خواهد شد

Image result for ‫شعر چشمها را باید شست سهراب‬‎